گرانمایه جمشید فرزند اوی/کمر بسته و دل پر از پند اوی*
برآمد بر آن تخت فرخ پدر/برسم کیان بر سرش تاج زر*
کمر بست با فرّ شاهنشهی/جهان سربسر گشته او را رهی*
زمانه برآسود از داوری/بفرمان او دیو و مرغ و پری*
جهان را فزوده بدو آبروی/فروزان شده تخت شاهی بدوی.
"منم" گفت «با فرّه ی ایزدی/همم شهریاری و هم موبدی*
بدان را ز بد کوته کنم / روان را سوی روشنی ره کنم»*
بفرّ کئی نرم کرد آهنا/چوخود و زره کرد و چون جوشنا*
بیاموختنشان رشتن و تافتن/بتار اندرون پود را بافتن*
چو شد بافته شستن و دوختن/گرفتن از او یکسر آموختن*
بفرمود دیوان ناپاک را/بآب اندر آمیختن خاک را*
هر آنچه از گل آمد چو بشناختند/سبک خشت را کالبد ساختند*
بسنگ و بگچ دیو دیوار کرد/نخست از برش هندسی کار کرد*
چو گرمابه و کاخهای بلند/چو ایوان که باشد پناه از گزند*
زخارا گهر جست یک روزگار/همی کرد زو روشنی خواستار*
دگر بوهای خوش آورد باز/که دارند مردم ببویش نیاز*
پزشکی و درمان هر دردمند/در تندرستی و راه گزند*
گذر گرد از آن پس به کشتی در آب/ز کشور به کشور بر آمد شتاب*
به فرّ کیانی یکی تخت ساخت/چه مایه بدو گوهر اندر نشاخت*
که چون خواستی دیو بر داشتی/ز هامون به گردون برافراشتی*
چو خورشید تابان میان هوا/نشسته بر او شاه فرمانروا*
جهان انجمن شد بر تخت اوی/فرو مانده از فرّه ی بخت اوی*